بغض احساس من

الهى خودت آگاهى که دریاى دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن

گریه ی بی اختیار


 

 
تو را خبر ز دل بي قرار بايد و نيست
 
غم تو هست ولي غمگسار بايد و نيست !



اسير گريه ي بي اختيار خويشتنم
 
فغان که در کف من اختيار بايد و نيست !



چو شام غم دلم اندوهگين نبايد و هست
 
چو صبحدم نفسم بي غبار بايد و نيست !



مرا ز باده ی نوشین نمی گشاید دل
 
که می بگرمی آغوش یار باید و نیست



درون آتش از آنم که آتشين گل من
 
مرا چو پاره ي دل در کنار بايد و نيست



به سردمهري باد خزان نبايد و هست
 
به فيض بخشي ابر بهار بايد و نيست



چگونه لاف محبت زني ؟! که از غم عشق

ترا چو لاله دلي داغدار بايد و نيست

 

کجا به صحبت پاکان رسي ؟! که ديده تو

بسان شبنم گل اشکبار بايد و نيست

 

 

رهی معیری

+ نوشته شده در یک شنبه 5 آبان 1392برچسب:گریه,رهی معیری, ساعت توسط masoud |